صفحه ها
دسته
توجه
دختر پرستار زیبای مسیحی(5مطلب)
{ یتیم نوازی ممنوع ؟نماز.دعا. آش رشته.غیبت آزاد}
www.qaraati.ir
آرشیو
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 61580
تعداد نوشته ها : 47
تعداد نظرات : 0
Rss
طراح قالب
موسسه تبیان

توکل یک معلول به خدا 

سنگ به پای لنگ  

 در حالیکه ماشین خودرا کنار یک فضای سبز کوچک پشت درمانگاهی  در یکی از خیابانهای شهر  پارک می کردم چشمم به فردی افتاد که با شنلگ بدون آبی در میان سبزه ها نشسته است بعد از چند دقیقه توقف هنوز نوار کاست درون ماشین روشن بود وخواننده با نوای دل نشین خود فریاد می زد بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است گرنه لطف شیخ وزاهد گاه هست وگاه نیست بارها این ترانه را گوش کرده بودم وخوشایندم بود اما نگاه آن فرد فضای سبزی به من دوخته شده بود ابتدا کمی تامل کردم بعد فکر کردم شاید خدا را خوش نیاید پایین آمدم کنارش نشستم  دانستم که او نه گدا بود ونه محتاج  اما درد دلی داشت به اندازه یک دنیا کنار او نشستم مثل این بود که می خواهد درد دل کند اما نمی دانست چگونه از کجا شروع کند چه بگوید با کی بگوید او با کمی آب شروع کرد وبا کلمات بریده بریده که بواسطه مشگل زبان ومشگل فک  بیان می کرد به سختی به من فهماند که آب همیشه قطع است واین فضای سبز را از من می خواهند اگر خراب شود با من برخورد می کنند چندین بار گفته ام اما توجه نمی کنند معنی ومفهوم کلماتش این بودم او از یکی یک دانه پسر خود می گفت از مشگل وسختی که برای همسرش ایجاد شده است همسرش دچار تومور بد خیم مغزی شده است ودکتر ط..... او را جراحی کرده است با کلمات بریده بریده که رگ های گردنش هم بر جسته می شد وچند بار سرش می چرخید گفت یک میلیون تومان زیر میزی آقای دکتر گرفته است که آنرا به سختی جمع آوری کرده بودم اما بیمارستان گردو چیزی ازمن نگرفته اند با این وجود همسرم فلج شده است ودر کنار پدرو مادر خود زندگی می کند او می گفت من که بد نکرده ام روزگار مرا گرفتار کرده است با این وجود برادر همسرم مرا از دیدن همسرم محروم کرده است ونمی گذارد اورا ببیم یا ملاقات کنم گریه اندوهناک او دل انسان را به درد می آورد آقا حمید می گفت بد شانسی من اینها هم نیست مادرم دچار بیماری قند است وبخاطر این بیماری کور ونابینا شده است پدرم پیر مردی است که گچ کار بوده است واکنون از کار کردن عاجز است فقط اموراتش با مقداری پول که در بانک گذاشته وسودش را می گیرد  می گذرد البته من هم به آنها کمک می کنم تا خدا را خوش بیاید حمید آقا به سختی از ایوب پیامبر وصبر ایوب می گفت واندوهناک بود خیالش راحت بود که توکل بخدا دارم بلاخره خدا مشگل گشاست آقا حمید می گفت نزدیک به سیزده سال است که در فضای سبز کار می کنم خدا بزرگ است با همه اضافه کاری وحقوق دیگرم نزدیک به سیصدو پنجاه می گیرم  او می گفت خانه ای اجاره کرده ام که مقداری پول پیش داده ام حدود پنج میلیون وماهی سی هزار تومان هم کرایه می دهم شب ها بخاطر تنهایی بخانه پدرم می روم وفقط کرایه خانه بی خودی می دهم به او گفتم آقا حمید چرا زن نمی گیری گفت بااینکه همسرم به خاطر جراحی فلج شده اما خانواده همسرم اجازه ووکالت نمی دهند من هم کسی را ندارم  او نا باورانه در انتظار یک منجی  روزگار می گذراند توکل بخدا در زبان او جاری بود وقتی برای خدا حافظی بلند شد متوجه شدم پاهایش هم مشگل دارند بر آمدگی روی دست راستش بخوبی مشاهده می شد وحرکات ناموزون سروگردن ودست او تمام افکار انسان را بهم می ریخت او  دل بخدا داشت باور کنید خدا را تا امروز من ندیده بودم خدارا در وجود او یافتم که چگونه با این همه مشگلات وگرفتاری ها باز از پا نیفتاده است امید وار وصبور حرکت می کند با این همه ناموزونی اعضای بدنش خدا را در صبر  او خدارا در خدمت به مادرش او که خود نمی توانست یک مسیر کوتاه را بطور صحیح حرکت کند چگونه مادر نابینای خودرا به دکتر می برد وچگونه دیدگاهی به زیر میزی گرفتن دکتر دارد او بسختی می گفت هر چه بتوانم به پدرو مادرم خدمت می کنم او با صبر وشکیبای از مسئولین فضای سبز تشکر می کرد که اورا به کارگیری کرده اند او نگران خشک شدن سبزه ها بود در این هنگام  که با او حرف می زدم کودکی که دنبال توپ می دوید کنار او آمد وگفت یک مقداری آب به من بده با آرامش جای نوشابه را که شب گذشته در یخچال گذاشته بود از درون کیف خود بیرون کشید وبا یک لیوان برای کودک آب ریخت گویی سالهاست که با همدیگر الفت دارند .با حقوق بالای خود وبا امکانات فراوانی که بسیاری از افراد دارند گاهی اوقات افرادی را می بینیم که یک ریال به پدرو مادر خود کمک نمی کنند زمین وزمان را بخاطر پول درهم می ریزند برای گرفتن مسئولیت به هر حقه کثیفی دست می زنند برای بی آب روکردن همکار خود از هیچ کاری دریغ نمی کند با هر ترفندی نان دیگران را می برد  توکل از زندگی آنان رخت بربسته وبا اوج ثروتمندی در اوج ذلت هستند در آخر هم یا آتشی می آید وتمام زندگیشان را می سوزاند یا با یک کلاهبرداری ثروتشان به باد می رود ویا اینکه زنشان طمع می کند ومهریه خودرا به اجرا می گذارند وزندگی را بر آنان تلخ می نمایند  .آری  وقتی به آقا حمید  گفتم کمیته امداد امام خمینی به شما هم کمکی کرده سرش را تکان داد وبا تکان سرش تاسف خودرا بیان می کرد آقا کمیته کجاست .او نگاهش به دنبال ماشین من بود وبا حرکت دست خود به من یاد آور کرد که خدا حافظی یادت نرود این را با نگاه به آینه بغل خود فهمیدم در حالیکه من می خواستم بلوار را دور بزنم انسانیت در لباس ومنصب وماشین پول نیست انسانیت جوهری است در وجود انسان که باید آنرا شکوفا کرد .نویسنده :شریف*********************نظر دهید ادامه دهم یا نه؟**************************   
دسته ها :
سه شنبه پنجم 3 1388
X